1- تو تصویر سمت چپ گفتگوی من با خانم موافق رو در واتساپ مشاهده میفرمایید. همانطور که گفته بودم برون‌گرایی و نشاط ایشون از پیام‌هاشون هم مشخصه. ان‌شاءالله همیشه خوب و خوش باشن :)

2- راستی آقا این ساندویچ‌ها چرا اینقد کوچولو شدن. روزی که رفته بودم دانشگاه کارهای تسویه‌حساب رو انجام بدم، ناهار رفتم ساندویچی. یه ساندویچ همبرگر سفارش دادم. وقتی دیدمش تعجب کردم. قبلنا ساندویچ میخریدیم نزدیک به دو برابر اون بعد تازه دونونه‌ش می‌کردیم!

3- آقا میدونستید دیروز یه روز خاص بود؟ دیروز تو یه لحظه، اگه ساعت رو کنار تاریخ میذاشتی، اعداد 1 تا 9 ردیف میشد. دیروز 6 7 98 بود. ساعت 5:43:21 این اتفاق افتاد. من چون قبلش از طریق گروه تلگرامی بچه‌های دانشگاه باخبرشده بودم، گوشی‌مو روی هشدار گذاشتم و رفتم سایت time.ir و از اون لحظه عکس گرفتم. البته درستش این بود که ساعت 5 صبح عکس بگیرم که حواسم نبود.

4- پنج‌شنبه‌ی هفته‌ی پیش توی شیپور یه آگهی واسه شهر خودمون دیدم که یه برنامه‌نویس php می‌خواست. واسم جای تعجب بود. آخه شهر ما کوچیکه و زیاد شرکت توش نیست، واسه همین کم پیش میاد آگهی کار واسه برنامه‌نویس ببینی. پنج‌شنبه و جمعه که نمی‌تونستم زنگ بزنم. شنبه زنگ زدم. یه کم صحبت کردیم که وسطاش مثه اینکه کاری واسش پیش اومد گفت چند دقیقه‌ی دیگه دوباره زنگ بزن. 5 دقیقه بعدش زنگ زدم جواب نداد. امروز دوباره زنگ زدم ادامه‌ی صحبت‌ها رو پی گرفتیم. گفت من باید افرادی رو که زنگ زدن رو بررسی کنم و بعد تصمیم‌گیری کنم. گفتم نهایت تا کی میشه. گفت تا سه‌شنبه اگه انتخاب شده باشید باهاتون تماس میگیرم در غیر اینصورت بهتون پیامک میدم. به نظرم به احتمال 99.99 درصد انتخاب نمیشم! ولی از پشت تلفن آدم باشخصیت و مودبی به نظر میومد.

5- این مدت داشتم به این فکر میکردم که چطوره برم تو کار فتوشاپ و کارهای گرافیکی.

6- دوباره و طبق معمول ناامید شدم. این میزان سرعت در تغییر از حالت امیدواری به ناامیدی غیرمنطقی و غیرقابل درکه. یعنی امیدواری من چند ساعت هم طول نمیکشه. ولی امشب به خودم گفتم: (فکر کنم این یه تیکه از کتاب «کافکا در ساحل» باشه که البته من نخوندمش!)، «آدمی که از طوفان عبور کرده هرگز اون آدم قبل از طوفان نیست».

7- غروب امروز، ساعت 18:50 از طرف یکی از شرکت‌هایی که رزمه‌مو واسه آگهی کارآموزی‌شون فرستاده بودم، زنگ زدن. گفتن فردا ساعت 11 تا 5 بیا واسه مصاحبه. نمیدونم چی کار کنم. بعید میدونم پدر و مادرم قبول کنن واسه کارآموزی برم تهران. از طرفی مجبورم بازم برم خونه‌ی خاله‌م که یه جورایی روم نمیشه! البته چیزهای دیگه‌ای هم هست که نمی‌تونم بگم واقعاً.

8- من همیشه منتظر بودم که وضعیتم به قول خارجی‌ها stable یا همون پایدار و ثابت بشه (نمیدونم چرا اصرار دارم بعضی کلمات رو انگلیسی بنویسیم؛ حالا خوبه انگلیسی‌م در حد I am a blackboard هست!) بعدش وقتی همه‌چی آرومه یه سری از کارها رو انجام بدم. غافل از اینکه هیچ‌وقت اون دوره‌ی ثبات نمیاد.

 

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Matthew من مینویسم...توبخون... آموزش مطالب رستورانی Michelle رونق تولید فروشگاه اینترنتی رونیا استور همه چیز مدرسه ی شاد Nicole