امشب میخوام به سبک یکی از دوستان بنویسیم. خیلی طولانی و خیلی خودمونی.
میدونم که ممکنه شاید آشنا بخونه که امیدوارم نخونه ولی سعی میکنم که دیگه واسم مهم نباشه.
آقا میگن که «به راه بادیه رفتن به ز نشستن باطل»
یا اینکه «آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید»
یا اینکه «و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم»
و از این جور حرفا
آقا، میخوام در مورد کار و اشتغال صحبت کنم. حالا از کجا شروع کنم؟!
اول اینکه من از همون اول یه بادی تو کلهم بود. واسه سر کار رفتن.
یه چیزی بگم من از همون اول فکر میکردم پولدار میشم. از اونا که هر چی بخوان میتونن بخرن. از اونا که خونههای بزرگ و خوشگل دارن.
گفتم که از همون اول یه بادی تو کلهم بود.
- تشکر میکنم از تو دوست گرامی که تا اینجا خوندی - واقعا من خودمم حوصله ی خوندن متن خودمو ندارم. ادامه میدم.
تو کارشناسی توی youtube یه آموزش عالی در مورد برنامه نویسی به سبک MVC برای زبان PHP پیدا کردم که باهاش پروژه ی دانشگاه رو انجام دادم. یعنی اینکه اصلا تو دوره ی کارشناسی شروع کرده بودم به یادگیری برنامه نویسی وب. خواستم PHP یاد بگیرم گفت باید HTML و CSS و JavaScript بلد باشی. رفتم JavaScript یاد بگیریم گفت باید HTML و CSS بلد باشی رفتم CSS یاد بگیرم گفت باید HTML بلد باشی. منم قبول کردم اینا رو که میگم گفت منظورم سایت w3schools.com بود. سایت معروفیه؛ اگر بدانید!
خلاصه که سعی کردم برنامه نویسی وب یاد بگیرم.
گفتم که یه غروری داشتم. یه بادی تو کلهم بود.خیلی تو جو کارآفرینی و این جور چیزا بودم. یعنی از این کلیپ ها میدیدم میخواستم سایت بیارم بالا بگیره پولدار بشم. چه خیالاتی. منو اگه ببینید بعید میدونم که حتی یک درصد هم حس کنید که آدم مغروری هستم ولی من یه غرور درونی دارم که پنهانه حتی خودمم بعضی وقتا متوجهش نمیشم.
خلاصه رفتم سربازی. تو سربازی آموزشیم بیرجند بود یگانم تهران بود. تو دوره ی یگان که تهران بود رفتم کلاس وب 2 که کلاس خوبی بود که توی اون کلاس HTML و CSS و JavaScript و jQuery و PHP و Laravel یاد داد بهمون. کلاس خوبی بود به نظرم. وقتی سربازی تموم شد برگشتم خونه (شهرستان). از تو اینترنت چند تا موقعیت شغلی پیدا کردم که درخواست دادم و زنگ زدن گفتن بیا برای مصاحبه. به خانواده گفتم. مادرم راضی نبود. یه همچین بچهننه ای هستم من.
آقا من تو این مدت سعی کردم برنامه نویسی وبم رو تقویت کنم. یه سایتی درست کردم به اسم پیوندگاه که اینجا معرفیش کردم (ممکنه بعضیها یادشون باشه) که بد نبود ولی بعدش سایت جیرکا رو آوردم بالا (که بازم ممکنه بعضیا یادشون باشه چون اونم معرفیش کردم). فکر میکردم میگیره. جالب اینه که من سال های مختلف زندگی مو دائم تکرار میکنم. چقدر بد. ولی خداییش سایت دوم یعنی جیرکا به نظرم خودم خیلی خوب بود. طراحیش هم خیلی خوب بود. اینقد باحال بود که بعضی وقتا دوست دارم دوباره بیارمش بالا خودم استفادش کنم. یه سایت به اشتراک گذاری لینک بود. فکر میکردم معروف میشه و من میتونم از راه تبلیغات پول در بیارم. چه خیالاتی. البته تبلیغی نکردم به جز تو وبلاگم. اصلا بازاریابی نکردم. بنابراین به جز دوستان و آشنایان و البته یکی از همراهان وبلاگی محترم من که بسیار ممنونم ازش کاربر دیگه ای نداشت.
آقا من ارشد خوندم.
قبلش یه چی بگم. من قبل از سربازی بهم زنگ زدن واسه مصاحبه. بدون اینکه اصلا جایی درخواست داده باشم. گفت معرف داری. آقا ما رفتیم متوجه شدیم واسه وزرات اطلاعاته انگار. ولی خوب یه جورایی پوششی بود. نمیدونم ولی میگفتن فقط واسه اطلاعات نیست؛ صدا و سیما هست و فلان جا هست و بیسار جا. آقا ما رفتیم بار اول انگار قبول شده بودم گفتن هفته ی بعد فلان روز فلان ساعت بیا. آها، یادم رفت بگم که من قبلا خیلی مذهبی بودم. بنابراین یکی منو معرفی کرده به اینا. بار دوم که رفتم فکر کنم 2 ساعت جلسه طول کشید. یعنی هر چی اطلاعات تو سرم بود مصاحبه کننده کشید بیرون. تقریبا به تمام گناهام اعتراف کردم. البته مصاحبه کننده های هر دو مرحله که واسه هر جلسه یه نفر متفاوت بود بسیار مودب و مهربون بودن. هیچی دیگه ما رفتیم جلسه دومو ولی دیگه نگفتن بیا. بعدا که از آموزشی سربازی برگشتم مادرم گفت زنگ زده بودن گفتن با خودت کار دارن. بعدش توی یگان که بودم - با خودم گوشی برده بودم تو پادگان. عید بود. یادمه تعطیل بود پادگان. گوشیم زنگ خورد. بعدش دیدم از گزینش همونجاست - چون شمارش نیفتاد (نوشته بود شماره ناشناس). گفتن شما بالاخره گوشی رو برداشتین! شما قبول نشدید یا امتیاز لازم رو نیاوردین یه همچین چیزی فکر کنم. نمیدونم چرا اینقدر اصرار داشتن حتما به خودم بگن که قبول نشدم!!
این از این. دیگه اینکه من قبل از ارشد. تابستون بود فکر کنم واسه یه شرکت نرم افزاری تو رشت هم درخواست داده بودم که گفتن بیا مصاحبه. رفتم و خب قبول نشدم. یعنی انگار آدم با سابقه میخواستن.
- خداییش تا اینجا خوندی؟! - دمت گرم - عجب حوصله ای داری :)
آقا من هدفم اول از ارشد خوندن این بود بتونم یه دانشگاه دولتی تو تهران قبول بشم که دیگه مشکل خونه نداشته باشم. هم برم دانشگاه و هم برم سر کار. اصلا من تو سربازی هم واسه ارشد میخوندم. چون میخواستم شانس قبول شدنمو بالاتر ببرم تصمیم گرفتم که به جای نرم افزار که رشته ی خودم هست رشته ی مهندسی IT رو امتحان بدم که سطح سوالاتش پایین تر و آسون تر از مهندسی نرم افزاره. آقا من یه مدت میخوندم به همین خیال. بعدش متوجه شدم که ای دل غافل من باید حداکثر 200 بیارم تا بتونم دانشگاه روزانه تو تهران قبول بشم. آقا نا امید شدم. سست شدم. بی خیال شدم یه کم. چه عمری هدر دادم. امتحانو دادم. رتبم شد فک کنم 843. هیچی دیگه رفتم غیرانتفاعی آستانه اشرفیه خوندم. به نظرم دانشگاه آزاد نرم افزار میخوندم توی شهر خودمون بهتر بود. شاید اصلا ازدواج کرده بودم!
ارشد شروع شد. احساس کردم که دیگه دور دور برنامه نویسی وب نیست و تصمیم گرفتم به سمت برنامه نویسی موبایل مثل اندروید برم. البته اشتباه میکردم. هنوزم که دارم این متن رو مینویسم تقاضا برای برنامه نویس های Laravel خیلی زیاده. آخه از برنامه نویسی وب حالا برای نوشتن برنامه های سمت سرور برنامه های موبایلی استفاده میشه. خلاصه سعی کردم آموزش های مختلف رو ببینم و بخرم و دانلود کنم.
بازم توهم زدم. باز فکر میکردم که میتونم یه برنامه درست کنم که ازش پولدار بشم. تو این مدت تو فاز یادگیری اندروید بودم و یه برنامه ای هم درست کردم که یه برنامه ی نیازمندی های ساده به سبک دیوار یا شیپور بود ولی فقط برای منطقه ی خودمون. فکر میکردم میگیره و پولدار میشم. چه خیالاتی!
البته به نظرم برنامه بدی نیست فقط به بازاریابی، سرمایه و صبر احتیاج داره. یعنی نیاز هست که مردم بشناسن و مورد استفاده ی عموم قرار بگیره تا بشه ازش پول درآورد.
آقا اینا گذشت تا رسیدم به ابتدای امسال. اولش میخواستم برنامه نویسی اندرویدم رو تقویت کنم و بعدش بیام تهران و کار پیدا کنم. بعدش به خودم گفتم دیگه وقت تلف کردن فایده ای نداره باید هر چه زودتر خودمو آماده کنم و برم تهران. یادمه روز یکشنبه بود که داشتم با خودم فکر کردم که من حتما باید زور بالای سرم باشه حتما باید فشار روم باشه حتما باید مجبور بشم تا یه کاری رو انجام بدم. واسه همین تصمیم گرفتم که شنبه ی هفته ی بعدش برم تهران. دقیقا همون شب یکی از داییهام زنگ زد و گفت که یه جایی یه نیرو میخوان همین امشب راه بیفت بیا کرج/تهران واسه مصاحبه.
هیچی دیگه من همون شب بلیط اتوبوس گرفتم ساعت 00:30 دقیقه راه افتادم به سمت تهران.
اول رفتم خونه ی خالهم که تهران هستن. بعدش با پسرخالهم رفتیم اون شرکت واسه مصاحبه. یه فرم پر کردم. بعدش رفتم مصاحبه. چند تا سوال پرسیدن کمی در مورد کار توضیح دادن گفتم میشه بیشتر توضیح بدین. بیشتر توضیح داد و بعدش گفت از پسش بر میای؟ گفتم نه.
البته بد نگفتم نه خوب گفتم نه. یعنی لحنم بد نبود. خیلی مودب بودن کارکنانشون.
چند روز تهران موندم پیش خاله اینا و از شبکه ی خبر آب بردن خونه و زندگی مردم و تماشا میکردیم و بعدش چهارشنبه بود فکر کنم یکی دیگه از داییهام بهم زنگ زد گفت من میخوام برم شمال، میای؟ گفتم اگه جاده باز باشه آره. گفت از جاده رشت میخوام برم. گفتم پس راه بازه و جادهم دراز (شوخی میکنم اینو نگفتم:)) برگشتم خونه.
می خواستم دوباره برگردم تهران ولی خب فکر میکردم چیزهای خیلی زیادی هست که باید یاد بگیرم.
فکر کنم همون روز یکشنبهای که گفتم توی سایت jobinja.ir آگهی های مختلفی که برنامه نویس اندروید میخواستن رو بررسی کردم و مهارت های که نوشته بودن رو توی یه فایل اکسل وارد کردم و تعداد تکرارشون توی آگهی های مختلف رو بررسی کردم. هدفم این بود که حداقل مهمترین ها رو روی خودم تقویت کنم.
وقتی از تهران برگشتم خونه میخواستم دوباره ادامه بدم و چیزهایی که تعیین کردم رو یاد بگیرم که حین این یادگیریها متوجه شدم سطح برنامه نویسی اندروید من پایینه و چیزهای خیلی زیادی هست که باید یاد بگیرم. از طرف دیگه خونه موندن من کارایی من رو پایین میاره. توی خونه یه دفعه فکر آینده میزنه به سرم. ناامید میشم. کلا زندگی رو بی معنی و پوچ میبینم.
چقدر فک زدم! آقا خوندی همشو؟!!!!
اما امروز به این نتیجه رسیدم که بهتره هر چه سریعتر برم تهران. یعنی هفته ی دیگه حتما برم تهران. چرا؟ به چند دلیل. اول اینکه خونه موندن من چیزی رو عوض نمیکنه. وقتی توی خونه میمونم مدام فکر و خیال میاد سراغم. دوم اینکه بهتره برم چند تا مصاحبه ی واقعی ببینم اصلا محیطهای مختلف کار چطوری هست. نهایتش اصلا اگه نتونستم جایی کار پبدا کنم حداقل میرم کارآموزی و به عنوان یه کارآموز بدون حقوق کار میکنم تا برنامه نویسیم کم کم بهتر بشه. خوبیش اینه که یه مرحله میرم جلو. یه جورایی سابقه کار هم حساب میشه. بعدشم اینکه هفته ی دیگه نمایشگاه کتاب تهران شروع میشه میتونم برم اونجا شاید تونستم چند تا کتاب در مورد برنامه نویسی بخرم. علاوه بر اینها از 17 اردیبهشت فکر کنم ماه رمضون شروع میشه. نمیخوام ماه رمضون امسال تکرار ماه رمضون سال های قبل بشه. یکی از بهترین یا حتی شاید بهترین ماه رمضون من تا اینجا توی سربازیم گذشت. واقعا خوب بود.
یه کیف پول یه هندزفری و یه ریش تراش شارژی از دیجی کالا سفارش دادم. قراره شنبه بیاد.
خیلی خب دیگه فعلا حرفی نیست.
خدا قوت پهلوان
درباره این سایت